سفرنامه اردوی راهیان نور خواهران اسفند ماه ۹۷

به نام خدا، به یاد خدا و برای خدا

بالاخره انتظار به پایان رسید و امروز راهی شدیم، راهی سفری پر خاطره و شروع اتفاقات تازه انگار خبر داشتم وقت گرفتنِ زنگارِ دل است

نرسیده به عید به سمت خانه تکانی دل، مگر نه اینکه دل هم به خانه تکانی نیاز دارد و چه جایی بهتر از اینجا؟!

قطار حرکت میکند و من در انتظار دیدنِ تابلوی اندیمشک خواب از سرم پریده و چشمانم برق میزند

به اندیمشک که رسیدیم سوار اتوبوس ها شدیم و سفر خاطره انگیز ما شروع شد.

رمز سفر : یا زهرا (س) بود و این را در اولین صفحه ی مجوزم به سمت کربلای ایران دیدم. گریزنامه ای برای گذر از هرآنچه بودن و به سمت آنچه که پیش روست برای بهتر شدن. صحبت از رسالت هاست و نقشه ی راه گامِ دوم انقلاب است حالا خواندن این گریزنامه چراغی شد برای پیدا کردنِ راه و یا شاید ساختن راه های جدید برای مسائل پیش رو … . پیشگام شدنم در شکستنِ محاصره ی تبلیغاتی تا نگاهِ خوشبینانه به آینده بخشی از مسائلی بودند که توجه من را به خود جلب کردند

چشم به جاده ها دوخته اماسم شان را گذاشنم جاده ی فراموشیآری فراموش کردن تمام تعلقات دنیایی و آرزوهایی که یکی پس از دیگری بزرگ و بزرگ تر می شوند و حرکت به سمتِ رضایتِ خدا. و اولین روز سفرمان اینگونه آغاز شد :

به محض پیاده شدن پاهایم‌سست شد اینجا فتح المبین است، فتح نفس، گواهِ جمله ی پیروزی از آنِ مومنان است و مصداق بارز «ینصرک الله نصرا عزیزا» آری نصرت و یاوری شکست ناپذیر

هوا عالی است و تمام فکرم شده اینکه پا جای پای رزمنده ها میگذارم و یک لحظه تا به خودم آمدم فهمیدم کفش هایم دست خادمین است برای واکس زدن و من بی اختیار و برای ادای احترام پا برهنه قدم برمی دارم.

راستی پدر شهید خلیلی همراه ماست و برای روایتگری از زبان ایشان به سایه ای پناه آورده ایم.

بعد از زیارت قبور شهدای گمنام فتح المبین به دشت عباس رفتیم. امام زاده عباس دهلران با فضای آرام و ساکتی که داشت انگار صدایی در گوشم زمزمه می کرد اینجا نماز عجیب می چسبد و وقت استجابت دعاست. ناهار را در دشت عباس خوردیم و به سمت سد کرخه راهی شدیم، سدی با ارتفاع ۱۲۷ متر و یکی از بزرگترین سدهای خاکی دنیا که نشان از همت و قدرت ایرانی دارد

از دوستانم شنیدم که مقصد بعدی دو کوهه است با اشتیاق زیادی منتظربودم تا تمام تعریف هایی که از دو کوهه شنیدم را با تمام وجود لمس کنم

ساختمان های پنج طبقه، قایق ها و تانک هایی که روی زمین بود

اینجا هنوز هم صدای شهید همت ها به گوش میرسد.

وقتی ماه تصمیم گرفت جایگزین خورشید برای رفع خستگی هایش شود و جیرجیرکها به صدا درآمدند راهی گردان تخریب شدیم پیاده روی در این مسیر و سکوت بچه ها برای دیدنِ حسینیه باعث می شد مدام در ذهنم به این ‌فکر کنم که جایی بهتر از اینجا برای خلوت با خدا وجود ندارد که ندارد.

شب را در دوکوهه سپری کردیم هوا خنک و عالی بود

روز دوم به سمت یادمان مغز متفکر سالهای نخستین جنگ سردار شهید حسن باقری رفتیم جایی نزدیکِ فکه که در فکه شمالی قرار داشتبچه ها پشت سر هم‌منتظر بودند یکی بعد از دیگری با دوربین های جنگی مرز عراق رو ببینند

روی رمل ها نشسته بودیم و راوی برایمان خاطره ای از شهید باقری گفت که دلم نیامد آن را از قلم بیاندازم : در عملیات طریق‌القدس هوا سرد بود. دو سه روز از عملیات گذشته بود و هنوز ادامه داشت. من مریض شده بودم و از خستگی و درد در یکی از قسمت‌های سنگر فرماندهی خوابیده بودم. حسن برای سرکشی به سنگر فرماندهی آمد. وقتی دید مریض هستم، با همه خستگی و کاری که داشت، مرا تا سوسنگرد برد و در بیمارستان گذاشت و خودش برگشت. این برایم خیلی عجیب بود که او با این ‌همه مسؤولیتی که داشت، وقت گذاشت و زحمت کشید و مرا به بیمارستان برد. روز بعد هم سراغ از حال من گرفته بود. او به افرادی که در کنارش بودند، توجه داشت. روح لطیفی داشت و دوستانش را فراموش نمی‌کرد….

همانجا بود که یادم به نوشته ایی از شهید افتاد که بارها از جلوی چشم همه ی ما رد شده : اگر خسته شدیم باید بدانیم کجای کار اشکال دارد وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد و لذت بخش است.نگاهی به درون خودم کردم و دیدم باید این روحیه خستگی ناپذیر برای کار در راهِ خدا را در خودم تقویت کنم برای گام های پیش رو اینجا شهید ۲۷ ساله ای بود و هست که می دانست نسل های بعدی اش مثلِ نسل چهارم انقلاب مثلِ گام دومی ها تمام اقدامات و آرمانهایش را بررسی میکند شهید دِین خود را ادا کرد و حالا نوبت ماست.

اینجا خاکی شدنِ لباس ها قشنگترین اتفاقی است که هیچ کسی از آن ناراحت و عصبی نمی شود بین حس و حال خودم غرق شده بودم و خلوت کردن کنارِ جایی که شهید به شهادت رسیده بود را برای نشستن انتخاب کردم.

یکسری هم همراه با راوی به دنبال پیدا کردن ترکشها از همون ترکشهایی که یک‌وقتایی میشنویم فلانی توی سرش ترکش دارد حالا که یکی از این ترکشها دارم ،حتی لمس ترکش هم برایم سخت است چه برسد به اینکه

اینجا صحبت از مردانی است که جنگ را مبدا و مقصدی توامان باهم برای انسان سازی دیدند و این را وقتی فهمیدم که حاج آقا غنی راوی همراه از شهیدی میگفت که بدنش خالکوبی داشت و برای اینکه هم رزمانش متوجه نشوند از خدا خواسته بود جسدش به عقب برنگردد

حرکت روی رمل ها به من یادآوری کرد اینجا فکه است

فکه حکایت از آوینی دارد از روایت هایش از صدایش اینجا روی رمل ها راه رفتن سخت است حتی راوی میگوید که سه برابر راه رفتن عادی است

روی رمل ها نشستیم و یاد کربلا کردیم هر چند از کربلا و یادمانش برایت صحبت ها دارم

خستگی کنار بچه ها واقعا بی معنی میشود و فکه در خاطرات همه ما ثبت شد و دلهایمان بین رمل ها جا ماند

مقصد بعدی برای اکثر بچه ها عجیب آشناستموقع اسارت نفس است بین کانال کمیل صدای سلام ابراهیم به گوش می رسد

اینجا گمنامی قابل درک تر است اینجا ابراهیم ها حتی برای ماندنِ جسدشان هم جلوی نفسشان را گرفتند اینجا همه از سیم خاردار نفسشان رد شدندهم رزمانش می گویند راست است از آخر مجلس شهدا را چیدند تو فکرش را بکن گمنام هم باشی

مسئول فرهنگی اتوبوس از شهیدی می گوید که توجه من را به خود جلب کرده صحبت از شهید سید محمد علی رحیمی است، پشت سنگر انقلاب ایستاده، مقاوم مشغول به تبلیغ و ترویج انقلاب و تشیع و برادری شیعه و سنی در پسِ روزهای سختِ جنگ، سنگرِ انقلاب را برای نسل های بعد حفظ کردنهدیه ی کتاب رسول مولتان و مستند ابوذرها نمی میرند شناخت من را نسبت به شهید بیشتر و بیشتر کرد

امشب اسکان را جایی نزدیک هور بودیم و صبح وقتی هوا روشن شد درختهای بلندش قابل دیدن شدند و نسیم خنک آنجا بوی هور را به مشاممان می رساند

روزسوم آغاز شد

بعد از دعای عهد، سوره ی مزمل پخش شد هنوز صدای «پس هر کس خواهان سعادت دنیا و آخرت است راهی به سوی پروردگارش برگزیند» از گوشم بیرون نرفته است

تمام راه به مقصد فکر می کردم به سختی های عملیات در منطقه ای که راوی می گفت و همه منتظر دیدنش بودند

هور العظیم صدای نی های زیر پا و صدای خادمین که می گفتند با فاصله از هم روی نی ها حرکت کنیم زیر نی ها آب بود و بچه ها مواظب بودند خیس نشوند خّدام هم مواظب بودند همه چی در امن و امان باشد

داشتم فکر می کردم اما جنگیدن اینجا هر چند در خاطراتمان سخت بود ولی این سختی برایشان سد نبود بلکه پلی بود برای قوی تر کردن ایمان، ایمان به اینکه خدا در سخت ترین شرایط هم همراه انسانی مومن و راسخ در راه خودش هست اینجا همه چیز مهیاست برای رسیدن به خدا

هور مصداق بارز این است که در انقلابی گری هیچ بن بستی وجود ندارد ..

بعد از قایق سواری و از بین نیزار ها رد شدن و سر صدای بچه ها برای تند تر رفتن قایق ها و یک دلِ سیر خوش و بش هایشان راهیِ طلاییه شدیم

اینجا باید با طلا بنویسید آرامش بخوانید خدا ….

گنبد طلایی رنگِ طلاییه و پرچمی که بالای سرش تکان میخورد من را وادار کرد چند لحظه ای درست رو به روی گنبد بنشینم به درد و دل اینجا عجیب می توانی با شهدا ارتباط برقرار کنی

هوا رو به تاریکی بود و اذان پخش میشد که به مسجد خرمشهر رسیدیم نمازِ جماعت اینجا حس وحالی عجیب دارد.

حلاوت سفر با خوردنِ بستنی با شیرگاومیش بیشتر شد و خستگی بچه ها در رفت

بین راه بودیم که حاج آقا گلپیچی صحبت میکردند و بچه ها سر و پا گوش شده بودند.

اینکه زینب کبری سلام الله علیها از عاشورا تا اربعین همه جا از امامِ زمانش (امام حسین (ع)) می گفت زنده نگهداشتنِ دین اسلام به دست ایشان بود . درست عین جمله ی امام خمینی ره : زن مبدا همه خیرات است .که حضرت زینب(س) به راستی عامل اصلی تداوم اسلام و تشیع بودند،مصداق بارز اینکه زن در راه نهضت سهم بسزایی داردو این حرف من را به فکر فرو برد همانجا بود که از خودم متوقع شدم در نقش یک زن بیشتر از قبل باید برای راهِ امامِ زمانم قدم بردارم.هدف را تاثیر گذار بودنم قرار دادم و مبدا را در ذهنم از خانه شروع کردم،از مدرسه تا دانشگاه.

صحبت از تربیت فرزند در دامن مادر است حاج آقا تاکید دارد زن باید تاثیر گذار باشد راه خودش را پیدا کند، می گویند تربیت یک دختر ۹ برابر تربیت یک پسر تاثیر گذار است، اصلا مگر غیر از این است که شغل اصلی و اول هر زنی تربیت فرزندی است صالح با اخلاق خوب ،آداب خوبدامن مادر ها دامنی است که انسان باید از آن درست بشود. وقتی بچه ها خوب شدند ،بچه ها یعنی همان دخترها و پسرها،یعنی نسل آینده یکسره خوب است.یعنی تداوم انقلاب در دستِ زنان است

شب به سمت دشت ذوالفقاریه حرکت کردیم و وقتی رسیدیم صدای بچه های روستا به گوش میرسید اسکان شلوغ بود این همهمه را بیشتر از سکوت اتاقم دوست دارم حسِ زندگی حسِ تکرار نشدنی کنار دوستانم بودن را

صبح روز چهارم را با یادمان شهدای غواص اروند شروع کردیم راست می گفتند که اروند هر چه سر راهش باشد را می برد اروند دل های ما را هم برد

حس کردم آب های اروند همگی اشک شدند برای شهدای غواص و برای تسکین دلم بعد از بی طاقت شدنش کنار اروند به مزار شهدای غواص پناه بردم

وقتی به نهرخین رسیدیم صدایی آشنا توجه من را به خود جلب کرد این صدا همیشه برایم در حد یک کلیپ یا صوت بود و حالا دیدن حاج حسین یکتا به من فهماند که قرار است در نهر خین یک دلِ سیر اشک بریزم

انگار هر لحظه حال قلبم بهتر و بهتر از قبل می شود وقتی حاج حسین یکتا گفت که آب ۸ مسیر دارد من پیش خودم فکر کردم که نهر خین با صد مسیر روح و جانم را سمت کربلا برد این آب از کنار حرم آقا امام حسین(ع) رد شده بود تمام هوایش را با خود آورده بود

صورت ها همه اشک شدند و باریدند در انتظار کربلا

نمیشه باورم که وقتِ رفتنه

دلم پر میزد برای ماندن ای کاش هیچ اصراری برای رفتن نبود

گفتم کربلا و هوای نزدیک به تاریک شدن نشان از رسیدن به سمت شلمچه داشت

امشب شب بله برون است بله ای که خانم فاطمه زهرا(س) برای پسرش می خواهد بگیرد

اینجا فقط حاج حسین یکتایش کم بود که انگار همه چیز حاضر است

برای کربلا نرفته ها برنامه داشتند قرار بود تمامشان روی زمین بنشینند و کربلا رفته ها به سمت حرم بایستند و برایشان دعا کنند که کربلایی بشوند آخه آقا صدای زائرهایش را می شناسد

این صحبت حاج حسین یکتا تیر آخر را زد برای اینکه دلها آماده شوند برای اربعین اینجا هوای کربلا دارداینجا نجوای اللهم الرزقنا زیارت الحسین ها را میشنوی

آرامشی که به بچه ها دست داده نشان دهنده این است که دلی نمانده که با شملچه اخت نشود

شب را در اسکان شهید باکری سپری کردیم و زمزمه بچه ها همچنان از صحبت های حاج حسین یکتا در شلمچه بود

وداع سخت ترین قسمت سفر هست وقتی که دلت در چند جا مانده ، اروندی که دلت را برد یا شلمچه ای که تو را به خدا برگرداند و حالا برای خداحافظی کنار شهدا آمده اییم اینجا معراج الشهداست جایی برای خلوت با شهدا جایی برای امضا پای قول هایی که در این سفر دادیم اینجا صدای تمام شهدا در گوش می پیچد و خدّام میگویند که تمام شهدا که به هرجای ایران می روند یکبار اینجا آمدند

چه مبارک جایی است

سفر به پایان رسید و خالی از لطف نیست که یادی از ناهار روز آخر سفر کنم فلافلی های اهواز هم در خاطرم جایش تا ابد باقیست

با شهدا بیعت کردیم اینکه راهشان ادامه دارد و این را در سفر راهیان بیشتر از پیش درک میکنم. فردا مال ماست ،آینده مال ماست این ما هستیم که باید این تاریخ را با عزتش محفوظ نگهداریم این ما هستیم که بار مسئولیت را بر دوش داریم. خرمشهرها در پیش است، نه در میدانِ جنگ نظامی، بلکه در یک میدانی که از جنگ نظامی سخت تر است. البته ویرانی های جنگ نظامی را ندارد بعکس،آبادانی به دنباال دارد، اما سختی اش بیشتر است.

حالا این ما هستیم که از این به بعد زندگیمان باید رنگ و بوی شهدا بگیرد رفتارمان حرف زدنمان باید مواظب بود آخر دل ها دوباره آماده ی هم‌صحبتی با خدا شده است

ای کاش دوباره توفیق سفر عشق را به من بدهند، ای کاش شهدا دوباره دعوت کنند که به راستی اینجا دعوتی است

درباره‌ی سردبیر

همچنین ببینید

بازدید علمی از پزشکی قانونی ویژه برادران ۱۴۰۲

  💢 بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال دانشکده علوم انسانی و الهیات …